پنهان رخ چو ماه براي چه مي کني؟
خون در دل نگاه براي چه مي کني؟
ابرام در شکستن دلهاي بيگناه
اي ترک کج کلاه براي چه مي کني؟
بگذر ز کاوش دل ما خون گرفتگان
در بحر خون، شناه براي چه مي کني؟
با چهره اي که آب کند آفتاب را
انديشه از نگاه براي چه مي کني؟
بهر خراب کردن ما جلوه اي بس است
صد جلوه سر به راه براي چه مي کني؟
اي برق جلوه اي که دو عالم کباب توست
سر در سر گياه براي چه مي کني؟
تسخير ملک دل به نگاهي ميسرست
جمعيت سپاه براي چه مي کني؟
چون بي گناه کشتن عاشق گناه نيست
عذر مرا گناه براي چه مي کني؟
رخسار همچو روز ترا زلف شب بس است
روز مرا سياه براي چه مي کني؟
صائب چو رحم در دل سنگين يار نيست
سامان اشک و آه براي چه مي کني؟