چند از بهار عشق قناعت به خس کني؟
در آشيانه عيش به ياد قفس کني
از خون لعل، تيشه مردان بهار کرد
زين کوهسار چند به آوازه بس کني؟
در صيدگاه عشق، هما موج مي زند
چون عنکبوت چند شکار مگس کني؟
لوح دلي که آينه راز عالم است
حيف است حيف تخته مشق هوس کني
سيلاب بازگشت به صحرا نمي کند
آن راه نيست عشق که رو باز پس کني
در کاروان اگر نرسي آنقدر بکوش
کز دور گوش وقف صداي جرس کني
زينسان که مي روي پي گفتار، عاقبت
سر چون حباب در سر کار نفس کني
از آتشين دمان به فغاني کن اقتدا
صائب اگر تتبع ديوان کس کني