تا کي ز جهل چاره حرص از طلب کني؟
از خارخار چند علاج جرب کني؟
هرگز نمي رسد به طباشير استخوان
پيش حسب مباد حديث نسب کني
شب راز آه زنده دلان روز مي کنند
داري تو جد و جهد که روزي به شب کني
انداخت پيش ابر سپر، تيغ آفتاب
آن به که خصم را به مدارا ادب کني
نان گرسنه چشم فزايد گرسنگي
از چون خودي مباد که روزي طلب کني
در بحر صاحب گهر از ابر شد صدف
چون غافلان مباد که ترک سبب کني
بارست سايه بر دل آزادگان و تو
بهر سفر رفيق موافق طلب کني
صائب به غمگسار ز غم مي توان رسيد
حيف است عمر صرف نشاط و طرب کني