آتش به خرمن از گل باغي نديده اي
جوش جنون ز چشمه داغي نديده اي
پروانه وار سيلي آتش نخورده اي
در دودمان آه چراغي نديده اي
با ناله يک سراسر گلشن نرفته اي
با عندليب گوشه باغي نديده اي
از لاله زار آبله يک گل نچيده اي
در پاي شوق، خار سراغي نديده اي
با چاک سينه دست و گريبان نبوده اي
در دست خود ز داغ اياغي نديده اي
عمرت چو گل به خنده شادي گذشته است
زخمي نيازموده و داغي نديده اي
صائب ز مرگ اين همه انديشه ات ز چيست؟
هرگز ز عمر خويش فراغي نديده اي