چون آب در لباس گل و خار بوده اي
اي يار ساده رو تو چه پرکار بوده اي
چون لااباليان همه جا جلوه کرده اي
گه برگ و گه شکوفه و گه بار بوده اي
موري اگر ز سينه برآورده است آه
با آن غرور حسن خبردار بوده اي
چون آب دايم آينه سازي است کار تو
در پيش خود تو نيز گرفتار بوده اي
از خود به صد نگاه تسلي نمي شوي
از ما زياده تشنه ديدار بوده اي
ما غافل و تو از دل بيدار روز و شب
بيماردار اين دل افگار بوده اي
چون مهر ما به خانه گدايي فتاده ايم
تو شوخ چشم بر سر بازار بوده اي
امروز يوسف تو دکان را نبسته است
دايم نهان ز جوش خريدار بوده اي
اين آن غزل که اوحدي خوش کلام گفت
اي کم نموده رخ تو چه بسيار بوده اي