با زهر چشم خنده هم آغوش کرده اي
بادام تلخ را چه شکرپوش کرده اي؟
داريم چون قبا سربندت هزار جا
ما را چه نااميد ز آغوش کرده اي؟
تا چشم را به هم زده اي، از سپاه ناز
تاراج عافيتکده هوش کرده اي
در پيش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟
گل را خجل ز صبح بناگوش کرده اي
حق نمک چگونه فراموش من شود؟
داغ مرا به خنده نمک پوش کرده اي
شکر توام ز تيغ زبان موج مي زند
چون آب اگر چه خون مرا نوش کرده اي
صائب ز فکرهاي ثريا نثار خود
ما را چه حلقه هاست که در گوش کرده اي