طومار عمر طي شد و غافل نشسته اي
برخاست شور حشر و تو کاهل نشسته اي
در واديي که برق خورد نيش کاهلي
از غفلت آرميده چو منزل نشسته اي
نيلوفر سپهر به خون تو تشنه است
اي لاله شکفته چه غافل نشسته اي
خضر رهي و پشت به ديوار داده اي
آيينه اي، چه سود که در گل نشسته اي
بر چهره ات چگونه در فيض وا شود؟
آخر کدام شب به در دل نشسته اي؟
در کعبه اي و پشت به محراب کرده اي
هم محملي به ليلي و غافل نشسته اي
چندين هزار مرحله مي بايدت بريد
تا روشنت شود که به منزل نشسته اي
اين آن غزل که فيضي شيرين کلام گفت
در ديده ام خليده و در دل نشسته اي