اگر به جسم درين تيره خاکدان باشي
تلاش کن که به دل فارغ از جهان باشي
چوني به خوش نفسي وقت خلق را خوش دار
ترا که نيست ميسر شکرستان باشي
ز خنده رويي صبح است تازه رويي مهر
مبر ز پير خرابات تا جوان باشي
ترا که ديده منزل شناس در خواب است
همان به است به دنبال کاروان باشي
اگر تو از دل شبها چو شمع سرمه کني
هميشه چشم و چراغ روندگان باشي
حجاب دست تهي ساز تازه رويي را
که همچو سرو سرافراز بوستان باشي
رود محيط گرانمايه در رکاب ترا
اگر چو موج سبکروح خوش عنان باشي
اگر چه چون خط پرگار مي روي به کنار
به دل چو نقطه پرگار در ميان باشي
چو ماهيان دهن بي زبان به دست آور
که بي زبان چو شوي بحر را زبان باشي
به شکر اين که زمين گير نيستي چون کوه
چنان مباش که بر خاطري گران باشي
به مور وقت سخن دست طرح ده صائب
گرت هواست سليمان اين جهان باشي