تا کي انديشه اين عالم پرشور کني؟
دست تا چند درين خانه زنبور کني؟
خلوت خاص تو در خانه دل خواهد بود
خانه گل چه ضرورست که معمور کني؟
چند در خواب رود عمر تو اي بي پروا؟
آنقدر خواب نگه دار که در گور کني
شب پي خواب تو بس نيست که از بي خبري
روز نوراني خود را شب ديجور کني؟
خردي را که نجات تو ازو خواهد بود
تا به کي غرقه به خون از مي انگور کني؟
رستم از سيلي تقدير به خاک افتاده است
تا به کي تکيه به سرپنجه پرزور کني؟
اگر از خوان قناعت نظري آب دهي
خاک عالم همه در کاسه فغفور کني
نقد حال تو شود بي غمي عالم قدس
چون غم رفته و آينده ز دل دور کني
خوشه اش روز جزا تاج سليمان باشد
دانه اي را که نثار قدم مور کني
سر چه باشد که دريغ از سخن حق دارند؟
اقتدا به که درين کار به منصور کني
صائب از دردسر هر دو جهان باز رهي
سر اگر در سر عطار نشابور کني