به توحيد خدا همچون الف گوياست تنهايي
دويي در پله شرک است و بي همتاست تنهايي
تجرد پيشگان را نيست کثرت مانع از وحدت
که در درياي لشکر چون علم تنهاست تنهايي
به اندک سختيي رو از تو گردانند همراهان
روي گر در دهان اژدها همپاست تنهايي
حديث قاف و عنقا را مدان افسانه چون طفلان
که کوه قاف کنج عزلت و عنقاست تنهايي
دل رم کرده هر کس را بود در سينه، مي داند
که صحبت دامگاه و دامن صحراست تنهايي
تجرد شهپر پرواز گردون شد مسيحا را
زمين گيرست جمعيت، فلک پيماست تنهايي
چو مرغ خانگي بر گرد آب و گل نمي گردد
هماي خوش نشين اوج استغناست تنهايي
چو بوي گل که در آغوش گل با گل نياميزد
اگر چه هست در دنيا، نه در دنياست تنهايي
ز خود دورافکند چون نافه صائب سايه خود را
غزال وحشي دامان اين صحراست تنهايي