که غير از سنگ طفلان مي کند ديوانه آرايي؟
که غير از گنج گوهر مي کند ويرانه آرايي؟
تمام عمر اگر با کعبه در يک پيرهن باشم
همان در کعبه دل مي کنم بتخانه آرايي
عنان کجروي پيچيدن از گردون نمي آيد
مکن در راه سيلاب فنا کاشانه آرايي
مهياي تپيدن شو که آن صياد سنگين دل
ندارد هيچ کاري غير دام و دانه آرايي
مرا بر غفلت سرشار بلبل خنده مي آيد
که در ايام گل دارد دماغ خانه آرايي
کسي تا چند مزدور هواي نفس خود باشد؟
نگشتي بي دماغ از خانه طفلانه آرايي؟
به حرف عقل گوش انداختم ديوانه گرديدم
مرا در خواب غفلت کرد اين افسانه آرايي
نه ناقوس دلي نالان، نه زنار تني پيچان
مکن با ان تجمل دعوي بتخانه آرايي
اگر از اهل شوقي مگذر از انديشه صائب
که چون باد باران مي کند ديوانه آرايي