خودآرا را برابر مي کند با خاک خودبيني
حناي شهپر پرواز طاوس است رنگيني
قناعت با سفال خويش کن کز ظاهرآرايي
شود آب گوارا ناگوار از کاسه چيني
سپهر سفله بر شيرين زبانان تنگ مي گيرد
ز بند ني نمي آيد برون شکر ز شيريني
متاب از ساده لوحي رو اگر آسودگي خواهي
که گردد دردهاي نسيه نقد از عاقبت بيني
ز بار دل يکي صد شد پريشان گردي زلفش
که مي سازد فلاخن را سبک پرواز سنگيني
رخش با خط برآمد خوش، که را مي گشت در خاطر
که طوطي محرم آيينه گردد با سخن چيني؟
برون آ از خودي تا ديده ات حق بين شود صائب
که خودبيني نگردد جمع هرگز با خدابيني