مکن با ارتکاب جرم اظهار پشيماني
چه لازم با دروغ آميختن آلوده داماني؟
منه زنهار دل بر مهلت صد ساله دنيا
که آخر مي شود، چندان که يک تسبيح گرداني
ترا گردند چون پروانه گرد سر پريزادان
اگر از خامشي بر لب نهي مهر سليماني
نه امروزست از اشک يتيمي دامنم دريا
ز طفلي کشتي گهواره من بود طوفاني
مکن چين جبين زنهار در کار گرفتاران
که سوهاني است بند دوستي را چين پيشاني
ازين آشفته تر کن اي صبا آن زلف مشکين را
که فيض بوي خوش بسيار گردد در پريشاني
در آن گلشن که آن شمشاد بالا جلوه گر گردد
ز طوق قمريان زنار بندد سرو بستاني
من حيران چه سازم کز تماشاي خرام او
ز گردش باز مي ماند فلک چون چشم قرباني
مگو بي پرده پيش خلق حال خود چو بي شرمان
که کشف عورت فقرست اظهار پريشاني
تجرد قطع زنار علايق مي کند صائب
سلاحي نيست تيغ تيز را بهتر ز عرياني