به ظاهر گر دريغ از نامرادان روي خود داري
روانشان تازه از مد رساي بوي خودداري
نيايي گر برون از خانه آيينه معذوري
که باغ دلگشايي در نظر چون روي خودداري
کجا فکر نظربازان به گرد خاطرت گردد؟
که صد دام تماشا در نظر از موي خودداري
ز روي آتشينت چشمه سيماب مي گردد
اگر آيينه فولاد پيش روي خودداري
نريزد رنگ يوسف طلعتان چون از تماشايت؟
که بوي پيرهن را سينه چاک از بوي خودداري
اگر چه مي نمايي رام در ظاهر، ز پرکاري
پلنگ خشمگين را داغدار از خوي خودداري
چه حد دارند نگاه خيره گردد گرد رخسارت؟
که چين زلف را پيوسته در ابروي خودداري
تو چون از بس لطافت نيست ممکن در نظر آيي
چه ذرات جهان را گرم جست و جوي خودداري؟
ز نکهت عذرخواهي مي کند زلف رساي تو
به ظاهر گر دريغ از دورگردان روي خودداري
مکن در پيش اين سنگين دلان چون تيغ گردن کج
ز قسمت آب باريکي اگر در جوي خودداري
ز عکس خود کني همچون پلنگ خشمگين وحشت
اگر در وقت خشم آيينه پيش روي خودداري
گلابش کن ز آه آتشين پيش از خزان صائب
اگر دلبستگي چون گل به رنگ و بوي خودداري