از بلند و پست نبود چاره تا گرد رهي
گرد هستي برفشان از خود اگر مرد رهي
خاکساران مي شوند آخر ز مطلب کامياب
دامني خواهي به دست آورد اگر گرد رهي
سختي راه طلب سنگ فسان رهروست
رو مگردان از دم شمشير اگر مرد رهي
خواب هيهات است گردد جمع با درد طلب
پاي خواب آلوده اي تا فارغ از درد رهي
کي توانم چشم در دامان منزل گرم کرد؟
اين چنين کز سستي کوشش تو دلسرد رهي
با تن آساني به مقصد راه برون مشکل است
دور گرد منزلي تا نازپرورد رهي
از هدف چون تيغ کج رزق تو خاک تيره است
در طلب افتان و خيزان تا تو چون گرد رهي
فرد را نتوان پريشان همچو دفتر ساختن
جمع چون خورشيد کن خود را اگر فرد رهي
تيغ عريان مي کند کوته زبان خصم را
پا مکش صائب به دامن گر هماورد رهي