جام هيهات است از صهبا کند پهلو تهي
اين حبابي نيست کز دريا کند پهلو تهي
آستانش سجده گاه سرفرازان مي شود
هر که چون محراب از دنيا کند پهلو تهي
رفت بر باد فنا در يک نفس عمر حباب
اين سزاي آن که از دريا کند پهلو تهي
دامن نقصان مده از کف که چون گردد تمام
مه ز خورشيد جهان آرا کند پهلو تهي
اهل بينش (را) گزير از سختي ايام نيست
اين شراري نيست کز خارا کند پهلو تهي
زين گرانجانان که کوه قاف ازيشان شد سبک
وقت آن کس خوش که چون عنقا کند پهلو تهي
در گلستاني که اشک ما سراسر مي رود
لاله از شبنم ز استغنا کند پهلو تهي
از شبيخون اجل صائب نگردد مضطرب
هر که پيش از مرگ از دنيا کند پهلو تهي