سر به جيب فکر بر تا از فلک بيرون شوي
بر کمي زن تا چو ماه عيد روزافزون شوي
لب ببند از گفتگو تا راه گفتارت دهند
بگذر از چون و چرا تا محرم بيچون شوي
آسيا گردد به گرد دانه چون گرديد پاک
فرد شو تا نقطه پرگار نه گردون شوي
خسروان را دشمني چون کشور بيگانه نيست
از سر غفلت مباد از حد خود بيرون شوي
خاک پاي خاکساران کيمياي حکمت است
پيش خم زانوي خود ته کن که افلاطون شوي
از ميان بردار ديوار صدف را اي گهر
تا چو موج صافدل يکرنگ با جيحون شوي
از خيال چشم ليلي شرم کن اي شوخ چشم
واله چشم غزالان چند چون مجنون شوي؟
سيم و زر رانيست در ميزان بينش اعتبار
همچنان در پله خاکي اگر قارون شوي
سرو را يک مصرع از قيد خزان آزاد کرد
زنده جاويد مي گردي اگر موزون شوي
علت از معلول و رزق از جان نمي گردد جدا
چند صائب زير بار منت هر دون شوي؟