در عمارت زندگاني چند باطل مي کني؟
رفته اي از کار تا سامان منزل مي کني
عاقبتاين خانه ها ماتم سرايي مي شود
زعفران گر جاي برگ کاه در گل مي کني
دادخواهي مي شود فرداي محشر پيش حق
هر نفس کز زندگاني صرف باطل مي کني
نيست از صيد تو غافل يک نفس صياد مرگ
گر چه خود را از اجل دانسته غافل مي کني
در بهار حشر خواهد از زمين سر بر زدن
از بد و از نيک هر تخمي که در گل مي کني
مي کشي دست نوازش سالها بر دوش خويش
پاره ناني اگر در کار سايل مي کني
عارفان در انجمن خلوت کنند از خلق و تو
خلوت خود را ز فکر پوچ محفل مي کني
راه پيمايان دو منزل را يکي سازند و تو
تا به منزل مي رسي ده جاي منزل مي کني
پشت بر ساحل بود دريانوردان را و تو
همچو خار و خس تلاش قرب ساحل مي کني
مي شود اسباب حسرت وقت رفتن زين جهان
هر چه غير از درد و داغ عشق حاصل مي کني
با تو سنگين پاي، چون رهبر تواند ساختن؟
سيل را از بس گرانجاني تو کاهل مي کني
عاشق سيم و زري چندان که خون خويش را
بر اميد خونبها در کار قاتل مي کني!
تا نگرديده است گرد کاروان غايب ز چشم
پاي نه در راه صائب چند دل دل مي کني؟