بندگي کردن پسنديده است با آزادگي
سرو را خط امان شد از خزان استادگي
صد بهار تازه رو را سرو شد شمع مزار
مي کشد از چشمه سار خضر آب آزادگي
مي شود هر کس به مقدار تواضع سربلند
قطره ناچيز گردد گوهر از افتادگي
ساده لوحان بهره ور گردند از نقش مراد
مي شود آيينه گلزار، آب از سادگي
هر چه در ميزان بينش از گرانقدران بود
از سبک سنگان بود در پله افتادگي
رد نمي گردد دعاي پاک دامانان که اشک
قرة العين اجابت شد ز مردم زادگي
بس که ننشستم ز پا از بي قراري هاي شوق
بر مجنون را برون آوردم از بي جادگي
من که صد ميخانه مي کردم به مخموران سبيل
مي مکم اکنون لب پيمانه از بي بادگي
صحبت روشن ضميران زنگ از دل مي برد
آب در گوهر نگردد سبز از استادگي
ساده کن صائب دل خود را ز هر نقشي که صبح
مي کشد خورشيد تابان را به بر از سادگي