تابش برق و حيات مختصر باشد يکي
جلوه آغاز و انجام شرر باشد يکي
تلخي و شيريني عالم به هم آميخته است
نوش و نيش اين جهان مختصر باشد يکي
در قناعت مي شود هر ناگواري خوشگوار
خاک پيش مور قانع با شکر باشد يکي
دولت بيدار کوته ديدگان روزگار
با گرانخوابي به ميزان نظر باشد يکي
خاکيان بي بصيرت بر زمين چسبيده اند
پيش طفلان مهره گل با گهر باشد يکي
با توکل فکر زاد راه کافر نعمتي است
توشه و زنار ما را بر کمر باشد يکي
هر چه از اندازه بيرون رفت دل را مي گزد
خون فاسد در بدن با نيشتر باشد يکي
از گرانباري است کشتي را ز هر موجي خطر
ورنه بر کف ساحل و موج خطر باشد يکي
نيست از نازک خيالي قسمتم جز پيچ و تاب
رشته جان من و موي کمر باشد يکي
آخرت را جمع نتوان کرد با دنياي دون
خوشه را نشنيده اي صائب که سر باشد يکي؟