شماره ٢٦٦: سرو من گر بر سر خاک شهيدان آمدي

سرو من گر بر سر خاک شهيدان آمدي
دعوي خون هم درين عالم به پايان آمدي
تنگ شد بر من جهان از عشق، ورنه پيش ازين
چشم مورم در نظر ملک سليمان آمدي
شوخي از حد مي برد چابک سوار روزگار
کاش طفل ني سوار من به ميدان آمدي
در وطن گر مي شدي هر کس به آساني عزيز
کي ز آغوش پدر يوسف به زندان آمدي؟
گر به صيد لاغر آن شمشير کردي التفات
خضر با لبهاي خشک از آب حيوان آمدي
تنگ گشتي آسمان از موج آغوش اميد
گر در آغوش کس آن سرو خرامان آمدي
کي شدي پروانه ما را مجال پر زدن؟
شمع اگر از جامه فانوس عريان آمدي
دانه اي از خرمن هستي نمي ماندي بجا
بي حجاب ابر اگر آن برق جولان آمدي
گر نمي شد جلوه او را لطافت پرده دار
سرو را هر طوق قمري چشم حيران آمدي
در کمند آه مي آمد گر آن وحشي غزال
در رکاب آه عاشق را به لب جان آمدي
گر عنان سير خود گردون توانستي گرفت
اين سر شوريده ما هم به سامان آمدي
گر غريبي سرمه سازد استخوانت را رواست
صائب از بهر چه بيرون از صفاهان آمدي؟