اي در آتش از هوايت نعل هر سياره اي
از بيابان تمناي تو خضر آواره اي
مي تواند مهربان کرد آن دل بي رحم را
آن که سازد آب و آتش جمع در هر خاره اي
بي قراري گر کند معذور بايد داشتن
هر که دارد در گريبان چون دل آتشپاره اي
در شکست ماست حکمت ها که چون کشتي شکست
غرقه اي را دستگيري مي کند هر پاره اي
در سخن پيچيده ام زان رو که چون طفل يتيم
غير اشک خود ندارم مهره گهواره اي
قطع کن اميد صائب يارب از اهل جهان
چند جويد چاره خود را ز هر بيچاره اي؟