مباش از سخن سخت در شکست پياله
که بهتر از يد بيضاست پشت دست پياله
هزار شيشه تقوي خورد به سنگ ملامت
چو گرم عشوه شود چشم نيم مست پياله
چرا تراود ازو صد هزار سجده رنگين؟
اگر صراحي مي نيست پاي بست پياله
ز هوش ناقص ما بيدلان چه کار گشايد؟
که عقل مي خورد امروز روي دست پياله
به غير سينه صائب به هيچ جا ننشيند
خدنگ غمزه چو بيرون جهد ز شست پياله