در مجمع ما نيست کسي را غم خانه
چون ريگ روان قافله ماست روانه
از هر دو جهان حاصل من ناوک آهي است
مانند کمان پاک فروشم ز دو خانه
رزمي است پرآشوب مصيبتکده خاک
بشتاب که خود را بدرآري ز ميانه
چون تير که در وصل کمان است گشادش
باشد به ميان رفتن من بهر کرانه
با قامت خم حلقه به گوش در دل باش
در بحر کمان روي مگردان ز نشانه
در پرده شب نوش مي ناب که دريافت
عمر ابدي خضر به يک جام شبانه
هر چند برآورده آن جان جهانم
چون خانه ندارم خبر از صاحب خانه
بس تير سبکسير که بر خاک نشاند
هر کس که ز ثابت قدمان شد چو نشانه
دل زود توان کند ز ياران مخالف
خوش باش به ناسازي اوضاع زمانه
جمعي که به معني نرسيدند ز دعوي
آشوب دماغند چو حمام زنانه
فرياد که چون صورت ديوار ندارم
صائب خبر از خانه و از صاحب خانه