محجوب را ز صحبت جانان چه فايده؟
پوشيده چشم را ز گلستان چه فايده؟
حيرت بجاست حسني اگر در نظر بود
آيينه را ز ديده حيران چه فايده؟
پيکان بود ز خنده سوفار بي نصيب
دلتنگ را ز چاک گريبان چه فايده؟
آب حيات را نبود نشأه شراب
مخمور را ز چشمه حيوان چه فايده؟
از خنده دل ز خون نتوان ساخت چون تهي
ما را چو پسته از لب خندان چه فايده؟
هر برگ گل بر آتش سوداست دامني
پروانه را ز سير گلستان چه فايده؟
خورشيد بي نياز ز سير ستاره است
خاک شهيد را ز چراغان چه فايده؟
با چشم شرمگين نتوان گل ز حسن چيد
لب بسته را ز نعمت الوان چه فايده؟
برق فناست حاصل باران بي محل
در عهد شيب ديده گريان چه فايده؟
نشتر سبک عنان نکند خون مرده را
افسرده را ز سلسله جنبان چه فايده؟
چون نيست هيچ کس که به داد سخن رسد
صائب ز جمع کردن ديوان چه فايده؟