ز رفتن تو ز جسم ضعيف جان رفته
هماي از سر اين مشت استخوان رفته
دو دولت است که يکبار آرزو دارم
تو در کنار من و شرم از ميان رفته
به نوبهار چنان غره اي که پنداري
که خار در قدم موسم خزان رفته
اميد گوشه چشمم به دستگيري توست
که در رکاب تو از دست من عنان رفته
کلاه گوشه دودم به عرش ساييده است
حديث عشق تو هرگاه بر زبان رفته