گر از طعام تن عام مي شود فربه
تن کريم ز اطعام مي شود فربه
کف کريم ز ريزش به خويش مي بالد
ز مي تهي چو شد اين جام مي شود فربه
غذاي روح بود قسمت لب خاموش
قدح ز باده گلفام مي شود فربه
اگر چه در خور صياد نيست طعمه من
ز صيد لاغر من دام مي شود فربه
ز درد و داغ محبت تمام گردد دل
ز پختگي ثمر خام مي شود فربه
گداخته است کسي را که شوق بوس و کنار
کجا ز نامه و پيغام مي شود فربه؟
زمين شور دهد بال و پر به موج سراب
ز آرزو دل خودکام مي شود فربه
اگر تو پنبه غفلت برآوري از گوش
هزار بستر آرام مي شود فربه
نصيب چرب زبانان شود حلاوت عيش
ز قند پسته و بادام مي شود فربه
چرا خورم غم روزي، که مرغ قانع من
چو دانه از گره دام مي شود فربه
به چشم شور کنندش چو ماه دنبه گداز
دو هفته هر که ز ايام مي شود فربه
علاج ثقل به زينت نمي توان کردن
کي از لباس، به اندام مي شود فربه؟
به زخم سنگ پريشان کنند مغزش را
ز پوست هر که چو بادام مي شود فربه
ضعيف گشته چنان دين به عهد ما صائب
که نفس کافر از اسلام مي شود فربه