کشيده دار ز نظاره اش عنان نگاه
که زهر مي چکد از تيغ جانستان نگاه
ز گرمي نفسش سنگ آب مي گردد
به هر دلي که زند برق بي امان نگاه
گران رکابي صبر و شکيب چندان است
که چشم شوخ تو از کف دهد عنان نگاه
چگونه زان گل رعنا دو چشم بردارم؟
که هم بهار نگاه است و هم خزان نگاه
کمند زلفش ازان حلقه حلقه گرديده است
که مشق حلقه ربايي کند سنان نگاه
اگر چه خط به لبش راه گفتگو بسته است
هنوز بر سر حرف است ترجمان نگاه
به گوشمال خط سبز چشم بد مرساد!
که حسن شوخ ترا کرد قدردان نگاه
ازان زمان که ره زلف يار را دانست
دگر مقام نفهميد کاروان نگاه
ز فکر شد دل من ريشه ريشه چون مجنون
که کرد چشم مرا عشق رازدان نگاه
اميد هست که همصحبت تو گر داند
همان که کرد مرا با تو همزبان نگاه
ميان اهل نظر امتياز من صائب
همين بس است که فهميده ام زبان نگاه