شماره ١٩٠: که يارب گرم در رخسار آن نازک ميان ديده؟

که يارب گرم در رخسار آن نازک ميان ديده؟
که آن موي کمر چون موي آتش ديده پيچيده
مهياي دعا شو چون روان شد اشک از ديده
که نقش مهر گيرد خوب کاغذهاي نم ديده
خموشي پرده پوش عيب باشد بي کمالان را
ز بيداران بود در زير دامن پاي خوابيده
کمال ناقصان در شهرت بي عاقبت باشد
کز انگشت اشارت ماه نو بر خويش باليده
به آزادي ز تاراج خزان سالم توان جستن
که سرسبزست دايم سرو از دامان برچيده
مکن گردنکشي با خلق اگر از هوشياراني
که فيل مست گردون چون ترا بسيار ماليده
اگر صد سال سالک چون فلک گرد جهان گردد
نگردد تا به گرد خود، نمي گردد جهان ديده
نگردد سنگ راه فکر رنگين دوري منزل
حنا يک شب به هندستان رود با پاي خوابيده
به موزوني علم نتوان شدن صائب به آساني
که بهر مصرعي يک عمر خود بر خود سرو پيچيده