شنيدم آه گرمي با تو گستاخانه سرکرده
به جسم نازکت بيماري چشمت اثر کرده
گل رخسارت از دلسوزي تب آتشين گشته
ملاقات لبت تبخاله را تنگ شکر کرده
خمار خون مظلومان که بي قيدانه مي خوردي
سر بي مهريت را آشناي دردسر کرده
رگ دست ترا کز رشته جان است نازکتر
طبيب بي مروت بوسه گاه نيشتر کرده
به اميدي که با نبض تو دستي آشنا سازد
مسيح از خانه خورشيد آهنگ سفر کرده
ترا صائب اگر پاي عيادت هست خوش باشد
که ما را اين خبر از هستي خود بي خبر کرده