به من شد نرم آن نامهربان آهسته آهسته
بلي کم زور مي گردد کمان آهسته آهسته
ز بس گرد سرش گشتم ز بس در پايش افتادم
به من مايل شد آن سرو روان آهسته آهسته
ازان نازک نهال اي دل به بوي گل قناعت کن
به حاصل مي رسد نخل جوان آهسته آهسته
همين معني است بر حسن مدارا حجت ناطق
که مرغي ياد مي گيرد زبان آهسته آهسته
به کم کردن توان از دست افيون جان بدر بردن
ببر پيوند از خلق جهان آهسته آهسته
ز پيري مي کند برگ سفر يک يک حواس من
ز هم مي ريزد اوراق خزان آهسته آهسته
دل روشن درين وحشت سرا دايم نمي ماند
هوا مي گيرد اين شمع از ميان آهسته آهسته
به مويي مي توان از چرب نرمي برد گويي را
چه دلها برد آن نازک ميان آهسته آهسته
حريف دلبران شهر قزوين نيستي صائب
بکش خود را به شهر اصفهان آهسته آهسته