به مطلب مي رسد جوياي کام آهسته آهسته
ز دريا مي کشد صياد دام آهسته آهسته
به مغرب مي تواند رفت در يک روز از مشرق
گذارد هر که چون خورشيد گام آهسته آهسته
به همواري بلندي جو که تيغ کوه را آرد
به زير پاي، کبک خوشخرام آهسته آهسته
ز تدبير جنون پخته کار عقل مي آيد
که مجنون آهوان را کرد رام آهسته آهسته
مشو از زيردست خويش ايمن در زبردستي
که خون شيشه را نوشيد جام آهسته آهسته
خيال نازک آخر مي فروزد چهره شهرت
مه نو مي شود ماه تمام آهسته آهسته
دلي از آه مي گفتم شود خالي، ندانستم
که پيچد بر سراپايم چو دام آهسته آهسته
به شکرخند ازان لبهاي خوش دشنام قانع شو
که خواهد تلخ گرديد اين مدام آهسته آهسته
اگر چه رشته از بار گهرپيچان و لاغر شد
کشيد از مغز گوهر انتقام آهسته آهسته
اگر نام بلند از چرخ خواهي صبر کن صائب
ز پستي مي توان رفتن به بام آهسته آهسته