تا ز خط پشت لب جان بخش جانان شد سياه
عالم روشن به چشم آب حيوان شد سياه
چشمه خورشيد در گرد کدورت غوطه زد
تا ز خط عنبرين، رخسار جانان شد سياه
شد به اندک فرصتي فرمانرواي رود نيل
روي يوسف گر ز دست انداز اخوان شد سياه
روشني بخش نظر باشد ز بوي پيرهن
مصر اگر بر ديده يوسف ز زندان شد سياه
تيرگي در آستين دارد لباس عاريت
روي ماه از منت خورشيد تابان شد سياه
رومتاب از سيلي دوران که مغزافروز شد
روي عنبر تا ز دست انداز عمان شد سياه
ديده اي کز سيرچشمي سرمه بينش نيافت
همچو ميل آتشين از مد احسان شد سياه
گوشه چشمي ز ليلي قسمت مجنون نشد
گرچه زآهش روزن چشم غزالان شد سياه
صبر کن بر تيره بختي ها که طفل شير را
نعمت الوان دهد مادر، چو پستان شد سياه
درنگيرد صحبت آيينه با آب روان
بر سکندر زندگي از آب حيوان شد سياه
جلوه ليلي به تحسيني ز خاکم برنداشت
گر چه از مشق جنون من بيابان شد سياه
از گشودن روز محشر را سيه سازد چو شب
بس که صائب نامه عمرم ز عصيان شد سياه