اي فتنه سايه پرور سرو روان تو
مه در کمند کاکل عنبرفشان تو
از خاک چون تو شاخ گلي برنخاسته است
بر سرو، کج نگاه کند باغبان تو
خون خورده شرم تا چمنت را رسانده است
رنگ حجاب مي چکد از ارغوان تو
صد ترکش از خدنگ ملامت برد به خاک
خورشيد اگر بلند شود در زمان تو
مردم در آرزوي شبيخون بوسه اي
يارب به خواب مرگ رود پاسبان تو!
خورشيد عمر من به لب بام بوسه زد
تا کي به حرف مهر نگردد زبان تو؟
شرمت به پاسبان خط آزادگي دهد
در پاي سرو خواب کند باغبان تو
ننموده خويش را و دل از من ربوده است
بسيار نازک است اداي ميان تو
حاجت به خاک کردن دام فريب نيست
صائب برون نمي رود از گلستان تو