از بس که سرکش است قد چون نهال تو
در آب هم نگون ننمايد مثال تو
از حسن بي مثال کند ناز بر جهان
آيينه دلي که پذيرد مثال تو
هر چند بخت کوته و ايام نارساست
نوميد نيستم ز اميد وصال تو
چندان که دل فزون شکني شوختر شوي
گويا که در شکستن دلهاست بال تو
در سينه زعفران شودش ريشه ملال
هر کس که بگذرد به دل بي ملال تو
دايم بود ز خون شفق تازه رو چو صبح
ناخن به هر دلي که رساند هلال تو
فرداي حشر مايه اشک ندامت است
امروز خون هر که نشد پايمال تو
يارب چه آتشي، که گلاب چکيده شد
در شيشه هاي غنچه گل از انفعال تو
خورشيد آيدش ورق شسته در نظر
چشمي که شد فريفته خط و خال تو
در جام صبح و در قدح آفتاب نيست
خوني که همچو شير نباشد حلال تو
دامان خاک پرده دام است سر به سر
تا قسمت کمند که گردد غزال تو
گر ديگران به وصل تو خوشوقت مي شوند
صائب دلش خوش است به فکر و خيال تو