ز جلوه هاي صنوبرقدان ز راه مرو
نگاهداري دل کن، پي نگاه مرو
دل دو نيم نداري به گوشه اي بنشين
به لافگاه محبت به يک گواه مرو
به تيغ بازي امواج برنمي آيي
حباب وار درين بحر با کلاه مرو
چو غنچه دست و رخي تازه کن به شبنم اشک
نشسته روي به ديوان صبحگاه مرو
ز چشم نرمي دشمن فريب عجز مخور
دلير بر سر اين آب زير کاه مرو
سپاه غيرت حق با شکستگان يارست
چو فتح روي دهد از پي سپاه مرو
زمين وقف دل زنده را به خاک کند
اگر ز زنده دلاني به خانقاه مرو
مرا ز خضر طريقت نصيحتي يادست
که بي گواهي خاطر به هيچ راه مرو
سزاي توست تپيدن به خاک و خون صائب
نگفتمت پي آن ترک کج کلاه مرو؟