شکفتگي نشود سبز در چمن بي تو
به اشک شمع زند غوطه انجمن بي تو
عنان برق و نسيم خزان و سيل بهار
نرفته اند ز دست آنچنان که من بي تو
ز شبنم و چمن بود تازه رو چون گل
شده است برگ خزان ديده اي چمن بي تو
بگير پرده ز رخسار لاله زار و ببين
که کاسه کاسه خون مي خورد چمن بي تو
گل حضور وطن بوده است ديدن دوست
حضور دل به سفر رفت از وطن بي تو
ز ما توقع پيغام و نامه بي خبري است
گره فتاده به سررشته سخن بي تو
به چشم شبنم اين بوستان گل افتاده است
ز بس گريسته در عرصه چمن بي تو
به مي گريختم از هجر تلخ، ازين غافل
که داغ تازه کند باده کهن بي تو
جدا ز آينه طوطي سخن نمي گويد
چگونه صائب انشا کند سخن بي تو؟