عنان به طول امل داده اي دريغ از تو
به کوچه غلط افتاده اي دريغ از تو
دلي که هر دو جهان رونماي او نشود
به هيچ و پوچ ز کف داده اي دريغ از تو
چو سرو با همه باري که بسته اي بر دل
دلت خوش است که آزاده اي دريغ از تو
براي خرده سهلي که مي رود بر باد
غمين چو غنچه نگشاده اي دريغ از تو
فتاده است مکرر ز چشم ما دنيا
ازين فتاده تو افتاده اي دريغ از تو
به محفلي که ادب پا به احتياط نهد
عنان گسسته تر از باده اي دريغ از تو
درين چمن که گل از شوق آب مي گردد
چو آب آينه استاده اي دريغ از تو
در اميد که هرگز نبسته اي بر خلق
به روي صائب نگشاده اي دريغ از تو