کي دوبين مي شود از سايه تماشايي سرو؟
هر سيه رو نشود پرده يکتايي سرو
نشود ديده حق بين دودل از کثرت خلق
چه خلل مي رسد از برگ به يکتايي سرو؟
حسن گلهاي چمن پا به رکاب است تمام
پاي برجاست مخلد چمن آرايي سرو
از سرافرازي حسن است نه از کوتاهي
به زمين گر نکشد دامن رعنايي سرو
دو سه روزي است نظربازي بلبل با گل
در خزان سبز بود بخت تماشايي سرو
سفر عالم بالا به قدم نتوان کرد
مانع نشو و نما نيست گران پايي سرو
زان مبدل نکند جامه خود را هرگز
کز تن خويش بود جامه زيبايي سرو
دست آزاده و دريوزه حاجت، هيهات
برنيايد ز بغل پنجه گيرايي سرو
مي شود ديده ور از فيض نظربازان حسن
قمري از طوق بود ديده بينايي سرو
دل آزاده نگردد ز گرفتاران باز
کم ز قمري نشود وحشت تنهايي سرو
راستي پيشه خود کن که بود سبز مدام
مجلس افروزي شمع و چمن آرايي سرو
نفس سرد خزان باد بهارست او را
نيست در باغ نهالي به شکيبايي سرو
گر زند با قد او لاف رعونت، از آه
مي کنم فاخته اي جامه مينايي سرو
آسمان در نظر همت مردان پست است
نرسد سبزه خوابيده به رعنايي سرو
کاهلان سنگ ره گرمروان مي گردند
که زمين گير شود آب ز همپايي سرو
صائب از عالم بالا به تو فيضي نرسد
تا چو قمري نشوي واله و شيدايي سرو