هر که چون شبنم گل پاک بود گوهر او
چمن آرا کند از دامن گل بستر او
چشم بد دور ز مژگان سبکدست تو باد!
که به خون دو جهان سرخ نشتر او
هر که را برق نگاه تو کند خاکستر
آتش طور توان يافت ز خاکستر او
لب تيغي که لب زخمي ازو تر نشود
ريشه سبزه زنگار شود جوهر او
عشق پرشور تو درياي گرامي گهري است
که سيه بختي عشاق بود عنبر او
سر خورشيد ازان در خم نه چوگان است
که رساند رخ زردي به غبار در او
چرخ اگر عود مرا سوخت، به خود نقصان کرد
سرد شد گرمي هنگامه نه مجمر او
هر که در موسم گل باده گلگون نخورد
مي شود چون زر گل، قسمت آتش زر او
عمر شيرازه گلهاي چمن ده روزست
خرم آن گل که پريشان نشود دفتر او
نيست مخصوص دل آشفته دماغي صائب
غنچه اي نيست پريشان نشود دفتر او