چه باشد حاصل مرغ چمن اي گلعذار از تو؟
که از گل مي خورد صد کاسه خون هردم بهار از تو
مکرر بر سر بالين شبنم آفتاب آمد
نشد روشن شود يک بار چشم اشکبار از تو
مرا شرمنده کردي از دل اميدوار خود
مبادا هيچ کافر در جهان اميدوار از تو!
شد از سنگيني بيماريم دل نرم دشمن را
به پنهان ديدني هرگز نگشتم شرمسار از تو
به تلخي مي تواني شکرستان کرد عالم را
که دارد آرزوي بوس و اميد کنار از تو؟
به جامي دستگيري کن خمارآلوده خود را
چرا اي ابر رحمت بر دلي ماند غبار از تو؟
مرا خود نيست ياراي سؤال، آخر چه مي گويي
اگر پرسد گناه من کسي روز شمار از تو
به قسمت راضيم اي سنگدل ديگر چه مي خواهي؟
خمار بي شراب از من، شراب بي خمار از تو
نمي شد زخمي تيغ تغافل اينقدر صائب
اگر مي بود ممکن قطع اميد اي نگار از تو