تلخرو از هر نسيم سهل چون دريا مشو
تيغ اگر چون موج بارد بر سرت از جا مشو
آفت شهرت ندارد خلوت در انجمن
بهر شهرت گوشه گير از خلق چون عنقا مشو
بر رخ هر کس که نگشايد ازو دل چون نسيم
در گلستان جهان چون غنچه گل وا مشو
موج دريا را حجاب ديدن ساحل مکن
در ميان کار دنيا غافل از عقبي مشو
مي توان تا گشت باغ دلگشا اطفال را
همچو مجنون گردباد دامن صحرا مشو
چون به احسان مي توان آزادگان را بنده کرد
از بخيلي بنده سيم و زر دنيا مشو
دولت از دست دعا دارد حصار عافيت
در بزرگي غافل از دريوزه دلها مشو
قطره در گوهر ز موج انقلاب آسوده است
مرد طوفان حوادث نيستي دريا مشو
رشته مريم چه باشد تا ز هم نتوان گسيخت؟
پاي بند رشته آمال چون عيسي مشو
صائب از شبگير راه دور کوته مي شود
پاي خواب آلوده اين دامن صحرا مشو