دوست را از ديگران اي عاشق شيدا مجو
آنچه شد در خانه گم از دامن صحرا مجو
چون هوسناکان دورويي نيست کار عاشقان
در بهارستان يکرنگي گل رعنا مجو
حقه حنظل چه دارد غير زهر جانستان؟
عيش شيرين در ميان قبه خضرا مجو
چون صدف نسبت به ابر نوبهاران کن درست
در ميان بحر باش و آب از دريا مجو
ظاهرآرايان سراسر محو ديدار خودند
چشم پوشيدن ز خود از صورت ديبا مجو
در رکاب ديده بيناست هر نعمت که هست
از خدا چيزي به غير از ديده بينا مجو
شبنم از همت به خورشيد بلند اختر رسيد
شهپر پرواز غير از همت والا مجو
مردآزار رقيبان نيستي، عاشق مشو
برنمي آيي به دنيا دوستان، دنيا مجو
نخل مومين چون تواند پنجه زد با آفتاب؟
صبر از ما بيش ازين اي آتشين سيما مجو
هر نفس در عالمي جولان کند همچون حباب
کشتي بي لنگر ما را درين دريا مجو
سر به سر گفتار صائب پخته و سنجيده است
ميوه خام از نهال سدره و طوبي مجو