مي شود روشن چراغ از چهره رنگين تو
بيمي از کشتن ندارد شمع بر بالين تو
مور هيهات است بيرون آيد از درياي شهد
سبزه خط چون برآمد از لب شيرين تو؟
جاي سيلي نقش بندد بر عذار نازکت
دامن گل همچو شبنم گر شود بالين تو
بر فلک از هاله آغوش گردد جاي تنگ
بدر گردد از سواري چون هلال زين تو
گر چه مسطر مانع از جولان نگردد خامه را
خشک مي گردد نگاه از جبهه پرچين تو
عاجز از نشو و نما گشته است چون رگهاي سنگ
سبزه اميد ما از پله تمکين تو
مور از اقبال سليمان مي شود شيرين سخن
بال شهرت مي دهد گفتار را تحسين تو
رتبه فکر ترا صائب عروج ديگرست
مي کند تحسين خود هر کس کند تحسين تو