خون رغبت را به جوش آرد لب ميگون تو
بوسه را آتش عنان سازد رخ گلگون تو
مي شود هر روز بر زنجيرش افزون حلقه اي
هر که مي گردد گرفتار خط شبگون تو
چون لباس غنچه از باليدن گل شق شود
در دل هر کس که باشد حسن روزافزون تو
شور مجنون تو شهري را بيابان گرد ساخت
فتنه عالم شود هر کس که شد مفتون تو
طوق قمري بر کمر زنار گردد سرو را
در گلستاني که باشد قامت موزون تو
مانع بي تابي دريا نمي گردد گهر
کي شود سنگ ملامت لنگر مجنون تو؟
چون عنانداري کند مجنون دل بي تاب را؟
مي کند رقص رواني کوه در هامون تو
عالم مکار را مکر تو عاجز کرده است
چون برآيد صائب بيچاره با افسون تو؟