نيست ممکن برگرفتن ديده از ديدار تو
ختم شد گيرندگي بر مصحف رخسار تو
رحم کن بر تلخکامان پيش ازان کز زهرخط
سبزتر از پسته گردد لعل شکربار تو
هر که شد بي رو، بود آسوده از رو ساختن
شد ز بي رويي طرف آيينه با رخسار تو
سروها از شرم آب و آبها گردند خشک
بر گلستان بگذرد چون سرو خوش رفتار تو
از عرق هر دم به طوفان مي دهد پيراهني
ماه کنعان از حجاب گرمي بازار تو
مغزها شيرين شود در استخوان چون نيشکر
چون به شکرخند آيد لعل شکربار تو
مي کند نظارگي را شرم رخسار تو آب
دست گلچين غنچه بيرون آيد از گلزار تو
قطعه ياقوت و ريحان شد غبار ديده ها
تا به روي کار آمد خط عنبربار تو
بگذرد چون موج از آب زندگي دامن فشان
هر که را دل زنده گردد صائب از افکار تو