چون غنچه هر که ننشست در خار تا به گردن
از مي نشد چو مينا سرشار تا به گردن
چون شمع هر که افراخت گردن به افسر زر
در اشک خود نشيند بسيار تا به گردن
بتوان ز روزن دل ديدن جهان جان را
زين رخنه سربرآور يک بار تا به گردن
چون خم همان دهانش خميازه ريز باشد
در مي اگر نشيند خمار تا به گردن
يک طوق پيرهن دان پرگار آسمان را
تا در وصال باشي با يار تا به گردن
يک بار غنچه او بر روي باغ خنديد
در موج گل نهان شد ديوار تا به گردن
صبح بياض گردن صاحب شفق نگرديد
نگرفت خون ما را دلدار تا به گردن
زنهار با بزرگان گستاخ درنيايي
تيغ جگر شکافي است کهسار تا به گردن
جمعي که سرندادند در راه عشقبازي
مستغرقند صائب در عار تا به گردن