از ريگ توان روغن بادام گرفتن
نتوان ز خسيسان جهان کام گرفتن
از بس که فتاده است لطيف آن لب نازک
ظلم است ازو بوسه به پيغام گرفتن
بوسي که ز کنج لب ساقي نگرفتم
مي بايدم اکنون ز لب جام گرفتن
از وصل نيم شاد که از آهوي وحشي
تمهيد رميدن بود آرام گرفتن
با صدق عزيمت نبود راحله در کار
در کعبه رسيديم به احرام گرفتن
چون دست برآرم به گرفتن، که ز غيرت
بارست به من عبرت از ايام گرفتن
از نام گذر کن که کند روي سياهت
از ساده دلي همچو نگين نام گرفتن
صائب ز فلک کام گرفتن به تملق
از مردم نوکيسه بود وام گرفتن