بي درد مشکل است سخن گفتن اين چنين
رنگين شود سخن ز جگر سفتن اين چنين
خامش نشين و خون جگر خور که مي شود
خون غزال، مشک ز بنهفتن اين چنين
بي نقش شو که خواب پريشان بينش است
آيينه وار نقش پذيرفتن اين چنين
سيلاب شکوه است سخن چون گره شود
شد حرف من دراز ز ناگفتن اين چنين
هر غنچه اي که هست هلاک شکفتن است
ما خوش برآمديم به نشکفتن اين چنين
کار من سياه گليم است در چمن
مانند داغ لاله به خون خفتن اين چنين
زلف تو برد دين و دل و عقل و هوش من
شب پاک خانه را نتوان رفتن اين چنين
آلوده مي کند به هوس عشق پاک را
عذر گناه غير پذيرفتن اين چنين
از خواب ناز نرگس او وا نمي شود
در آفتابرو نتوان خفتن اين چنين
در پيش باطلان جهان حرف حق مگو
منصور شد هلاک ز حق گفتن اين چنين
کار من است صاب و اين جان بي قرار
با دست رعشه دار گهر سفتن اين چنين