شماره ١١: در انتهاي کار خود از ابتدا ببين

در انتهاي کار خود از ابتدا ببين
زان پيشتر که خاک شوي زير پا ببين
خودبين کجا، وصال حيات ابد کجا؟
آيينه را به سنگ زن آب بقا ببين
نتوان ز پشت آينه روي مراد ديد
برتاب روز ز عالم فاني، لقا ببين
گردون دهان شير ز خوي پلنگ توست
با کاينات صلح کن آنگه صفا ببين
از آشنا همين سخني را شنيده اي
بيگانه شو ز هر دو جهان آشنا ببين
خود را چو برگ کاه سبک کن ز هر چه هست
آنگه کمند جاذبه کهربا ببين
نتوان مرا به ديده خودبين تمام ديد
خود را برون در بگذار و مرا ببين
بيماري طمع دو جهان را گرفته است
دستي ببر به کيسه خالي، گدا ببين
خشک است آب در نظر زاهدان خشک
چون ما درآ به عالم آب و هوا ببين
حج پياده را به نظر مي توان خريد
گاهي به زير پاي خود اي بي وفا ببين
زان فارغي ز ما که نداري ز خود خبر
يک ره درآ به ديده ما، خويش را ببين
گر نيست باورت که دل از ما گرفته اي
در روزنامه سر زلف دو تا ببين
از اضطراب تشنه ديدار غافلي
يک دم برون ز خانه ميا کربلا ببين
صائب يکي ز حلقه به گوشان زلف توست
يک بار هم به جانب آن مبتلا ببين